سفارش تبلیغ
صبا ویژن

به یاد مادرم گرچه دیگرنیست او را چشم در راهم

کودک که بودیم دنیا فقط در دو کلمه خلاصه شده بود:مادر واسباب بازی.

بزرگ که شدیم روی واژه های کودکی مان خط کشیدیم و دنبال هیاهوی جوانی دویدیم.

آن وقت دوروبرمان پرشد از رنگ و لعاب و مشغله وحساب وکتاب و آدم هایی که غریبه بودند و ناآشنا.

از دنیا که بازی خوردیم یاد بچگی هایمان افتادیم.  بغض کردیم و دویدیم سمت کودکی.

از اسباب بازی هایمان چیزی نمانده بود.

اما مادر هنوز هم آغوشش مثل همان روزها گرم بود و پر شور از مهربانی و همدردی. دست که بر سرمان کشید یادمان آمد که ای وای چقدر دلتنگش بودیم.

یک لبخند که میهمانمان کرد یادمان آمد که همه شادیهای دنیا را با لبخند او گم کرده بودیم.

دست که به دعا برداشت درها گشوده شد و یادمان آمد که همه کلیدهای دنیا دردستان مهربان او نهفته بود وما فراموش کرده بودیم.

وای مادر چقدر دلم برای بوسه های گرمت تنگ شده. روزت مبارک




تاریخ : پنج شنبه 91/2/21 | 7:18 عصر | نویسنده : ستاره | نظرات ()